فریدون مجلسی، نویسنده مترجم و پژوهشگر، کتاب «ریشهها» نوشته آلکس هیلی را با ترجمه علیرضا فرهمند برای خوانندگان در ایام بهار پیشنهاد میدهد.
مجلسی با اشاره به اینکه در این کتاب سعی شده ریشه سیاهان آمریکای در قالب رمانی شیرین بررسی شود، گفت: خواندن این کتاب که توسط انتشارات خوارزمی منتشر شده، در من تاثیر بسیاری به جای گذاشته است.
وی ادامه داد: پی بردن به ریشه و تاریخچه سیاهان در کتاب به تنهایی برایم جالب نبود بلکه توانایی ملتها در ریشهیابی تاریخ و فرهنگ و آنچه طی سالها بر آنها گذشته نیز برایم از اهمیت بسزایی برخوردار بود.
مجلسی افزود: تاریخ سیاهان آفریقایی روشن و شفاف نیست اما نویسنده در این کتاب به ریشهیابی تاریخچه آنان پرداخته و سیاهان را صاحب هویت کرده است.
این نویسنده به آشنایی خود با مترجم کتاب اشاره کرد و گفت: ترجمه کتاب توسط زنده یاد علیرضا فرهنمد از مترجمان و روزنامهنگاران برجسته کشور، بسیار روان و خوب انجام شده و ترجمه بینظیر آن باعث قوت کتاب شده است.
«ریشهها، حماسه یک خانواده آمریکایی»، کتابی است نوشته آلکس هیلی، نویسنده معاصر آمریکایی. او در این داستان، زندگی خانواده و نیاکانش را به تصویر میکشد. پیام محوری این داستان، وضعیت نابسامان آمریکاییهای آفریقاییتبار و بیان رنجها و کاستیهای زندگی آنها در دوران بردهداری و پس از آن است. در نگاهی دقیقتر، نویسنده به شناساندن مفاهیم تبعیض نژادی، بردگی، بیگاری و زیر تملک دیگران بودن میپردازد و آن را محکوم میکند.
این اثر که به شکل رمان نوشته شده و بیانی واقعگرایانه دارد، با زایش قهرمان اصلی داستان کونتا کینته (نیای هفتم نویسنده کتاب)، در دهکدهای مسلمان و در باختر قاره آفریقا آغاز میشود. او با فرهنگ سنتی رشد میکند و زندگی آرام و بیدغدغهای را به همراه خانواده و قبیلهاش میگذراند. اما تراژدی از جایی آغاز میشود که بازرگانان برده، او را غافلگیر کرده و میربایند. او به همراه عدهای دیگر در بدترین وضع با کشتیهای تجارت برده به آمریکا برده میشود و به فروش میرسد. کونتا کینته در آمریکا متحمل رنجهای بسیاری میشود. او که تا پیش از این آزاد و شرافتمندانه زندگی کرده است، باید صبح تا شام عرق بریزد و کار کند و ناظر تصاحب دسترنجش به دست دیگران باشد.
او در آغاز زبان انگلیسی نمیداند و نسبت به سایر بردگان سیاه، با نظر تحقیر روبهرو میشود و از این رو همه از او کناره میگیرند. او که مسلمانی باورمند و مقید است، عقیده دارد که این بردگان از اصل و ریشه خویش فاصله گرفته و سرسپرده سفیدپوستان شدهاند، اما به تدریج زبان انگلیسی را میآموزد و درمییابد که اینان هرگز در آفریقا نبودهاند و برده زاده شدهاند. همچنین میفهمد که این بردگان هرگز از وضع خود راضی نیستند و گاهگاهی هم به فرار یا حتی به شورش فکر میکنند، بدین ترتیب با آنان احساس همدردی میکند. اما هرگز از اعتقادات خود برنمیگردد و پیوسته تلاش میکند آفریقاییتباران را با میراث خویش آشنا سازد. آلکس هیلی در بخشهای پایانی کتاب، به شرح حال مختصری از خویشتن میپردازد، از چگونگی دستیابیاش به شرح حال قهرمانان داستان سخن میگوید و از انگیزههایش برای نوشتن زندگینامه خانواده و نیاکانش پرده برمیدارد.
موضوعات مرتبط: <-CategoryName- ><-CategoryName- >
برچسبها: